Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
61
13
1
1
چنین داد خوانیم بر یزدگرد
61
13
1
2
وگر کینه خوانیم ازین هفت گرد
61
13
2
1
اگر خود نداند همی کین و داد
61
13
2
2
مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد
61
13
3
1
وگر گفت دینی همه بسته گفت
61
13
3
2
بماند همی پاسخ اندر نهفت
61
13
4
1
اگر هیچ گنجست ای نیک رای
61
13
4
2
بیارای و دل را به فردا مپای
61
13
5
1
که گیتی همی بر تو بر بگذرد
61
13
5
2
زمانه دم ما همی‌بشمرد
61
13
6
1
در خوردنت چیره کن برنهاد
61
13
6
2
اگر خود بمانی دهد آنک داد
61
13
7
1
مرا دخل و خرج ار برابر بدی
61
13
7
2
زمانه مرا چون برادر بدی
61
13
8
1
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ
61
13
8
2
مرا مرگ بهتر بُدی از تگرگ
61
13
9
1
در هیزم و گندم و گوسفند
61
13
9
2
ببست این برآورده چرخ بلند
61
13
10
1
می‌ آور که از روزمان بس نماند
61
13
10
2
چنین بود تا بود و بر کس نماند
61
14
1
1
کس آمد به ماهوی سوری بگفت
61
14
1
2
که شاه جهان گشت با خاک جفت
61
14
2
1
سکوبا و قسیس و رهبان روم
61
14
2
2
همه سوگواران آن مرز و بوم
61
14
3
1
برفتند با مویه برنا و پیر
61
14
3
2
تن شاه بردند زان آبگیر
61
14
4
1
یکی دخمه کردند او را به باغ
61
14
4
2
بلند و بزرگیش برتر ز راغ
61
14
5
1
چنین گفت ماهوی بدبخت و شوم
61
14
5
2
که ایران نبُد پیش از این خویشِ روم
61
14
6
1
فرستاد تا هر که آن دخمه کرد
61
14
6
2
هم آنکس کزان کار تیمار خوَرد
61
14
7
1
بکشتند و تاراج کردند مرز
61
14
7
2
چنین بود ماهوی را کام و ارز
61
14
8
1
ازان پس بگرد جهان بنگرید
61
14
8
2
ز تخم بزرگان کسی را ندید
61
14
9
1
همان تاج با او بد و مهر شاه
61
14
9
2
شبان‌زاده را آرزو کرد گاه
61
14
10
1
همه رازدارانش را پیش خواند
61
14
10
2
سخن هرچ بودش به دل در براند
61
14
11
1
به دستور گفت ای جهاندیده مرد
61
14
11
2
فراز آمد آن روز ننگ و نبرد
61
14
12
1
نه گنجست با من نه نام و نژاد
61
14
12
2
همی‌ داد خواهم سر خود بباد
61
14
13
1
بر انگشتری یزدگردست نام
61
14
13
2
به شمشیر بر من نگردند رام
61
14
14
1
همه شهر ایران ورا بنده بود
61
14
14
2
اگر خویش بد ار پراگنده بود
61
14
15
1
نخواند مرا مرد داننده شاه
61
14
15
2
نه بر مهرم آرام گیرد سپاه
61
14
16
1
جزین بود چاره مرا در نهان
61
14
16
2
چرا ریختم خون شاه جهان
61
14
17
1
همه شب ز اندیشه پر خون بُدم
61
14
17
2
جهاندار داند که من چون بدم
61
14
18
1
بدو رای‌زن گفت که اکنون گذشت
61
14
18
2
ازین کار گیتی پرآواز گشت
61
14
19
1
کنون بازجویی همی کار خویش
61
14
19
2
که بگسستی آن رشتهٔ تار خویش
61
14
20
1
کنون او بدخمه درون خاک شد
61
14
20
2
روان ورا زهر تریاک شد
61
14
21
1
جهاندیدگان را همه گرد کن
61
14
21
2
زبان تیز گردان به شیرین سخُن
61
14
22
1
چنین گوی کاین تاج و انگشتری
61
14
22
2
مرا شاه داد از پی مهتری
61
14
23
1
چو دانست کامد ز ترکان سپاه
61
14
23
2
چو شب تیره‌تر شد مرا خواند شاه
61
14
24
1
مرا گفت چون خاست باد نبرد
61
14
24
2
که داند به گیتی که بر کیست گرد
61
14
25
1
تو این تاج و انگشتری را بدار
61
14
25
2
بود روز کین تاجت آید به کار
61
14
26
1
مرا نیست چیزی جزین در جهان
61
14
26
2
همانا که هست این ز تازی نهان
61
14
27
1
تو زین پس به دشمن مده گاه من
61
14
27
2
نگه‌دار هم زین نشان راه من
61
14
28
1
من این تاج میراث دارم ز شاه
61
14
28
2
به فرمان او برنشینم به گاه
61
14
29
1
بدین چاره ده بند بد را فروغ
61
14
29
2
که داند که این راستست از دروغ
61
14
30
1
چو بشنید ماهوی گفتا که زه
61
14
30
2
تو دستوری و بر تو بر نیست مه
61
14
31
1
همه مهتران را ز لشکر بخواند
61
14
31
2
وزین گونه چندین سخنها براند
61
14
32
1
بدانست لشکر که این نیست راست
61
14
32
2
به شوخی ورا سر بریدن سزاست
61
14
33
1
یکی پهلوان گفت کاین کارِ تست
61
14
33
2
سخن گر درستست گر نادرست
61
14
34
1
چو بشنید بر تخت شاهی نشست
61
14
34
2
به افسون خراسانش آمد بدست
61
14
35
1
ببخشید روی زمین بر مهان
61
14
35
2
منم گفت با مهر شاه جهان
61
14
36
1
جهان را سراسر به بخشش گرفت
61
14
36
2
ستاره نظاره برو ای شگفت
61
14
37
1
به مهتر پسر داد بلخ و هری
61
14
37
2
فرستاد بر هر سوی لشکری
61
14
38
1
بداندیشگان را همه برکشید
61
14
38
2
بدانسان که از گوهر او سزید
61
14
39
1
بدان را بهَر جای سالار کرد
61
14
39
2
خردمند را سرنگونسار کرد
61
14
40
1
چو زیر اندر آمد سر راستی
61
14
40
2
پدید آمد از هر سوی کاستی